پاتریک ملروز Patrick Melrose مینی سریالی 5 قسمتی در ژانر درام و کمدی سیاه است. این سریال بر اساس رمانی از ادواردسنت آبینEdward St. Aubyn ساخته شده است و بازی درخشان بندیکت کامبربچ Benedict Cumberbatch آن را به سریالی تبدیل کرده که شما را دنبال خود میکشاند.
این سریال را میتوان سفر قهرمانی یک مرد در نظر گرفت. مردی که سفرش را با یک تجربه ی ناکام کننده و یک زخم عمیق روانی آغاز میکند، و این زخم گرداننده ی سالهای بعدی زندگی او میشود و تا حدی اثر گذار و مخرب بوده است که او را تا سر حد اعمال خود ویرانگری ( استفاده بی رویه از انواع مختلف مواد مخدر، الکل و قرص) میکشاند. ولی نهایت سفر او آغازی دوباره میشود. برخاستن مرد از روی خاکسترهای زندگی گذشته و گام نهادن به سمت بازآفرینی وبازسازی زندگی و شروعی دوباره. این بار او قهرمان داستان زندگی اش است نه هیچ کس دیگری. و این بار اوست که تصمیم گیرنده و مسلط بر زندگی خویش است.این بار او یک خالق است نه یک واکنش.
این سریال نوید این را دارد که تجربه های ناکام کننده ی دوران کودکی، ( طبق نظریه ی فروید و معرفی آن به عنوان مهم ترین بخش زندگی یک فرد) قابل جبران و قابل بازسازی است. و سکانس پایانی سریال، اشاره به یکی از تکنیک های درمانی در رویکرد «طرحواره درمانی» دارد. این تکنیک «تکنیک تجربی» نام دارد.
طرحواره را به طور کلی میتوان چشم ذهن معرفی کرد. چشمی که فرد بر اساس تجربه هایی که از آدم ها و وقایع دارد، دنیا را از آن دریچه میبیند.آنچه که در مورد طرحواره ها حائز اهمیت است ناکارآمد بودن آنها و تکرار و بازآفرینی آنها در تجربه های بعدی زندگی است.
پاتریک 8 ساله از جانب پدر خود مورد تعرض جنسی قرار میگیرد و تهدید میشود که حق ندارد آن را به کسی بگوید. او همچنین از جانب مادردائم الخمر خود مورد بی توجهی عاطفی قرار میگیرد. و نه تنها حمایت لازم از والدین خود را دریافت نمی کند بلکه از جانب آنها آسیب میبیند.بنابراین در سالهای بعدی که نه پدری با او زندگی میکند که به او تعرض کند و نه مادری است که او را نادیده بگیرد و به او آسیب بزند، این بار خود اوست که نقش آسیب زننده را برای خویش ایفا میکند و با استفاده ی افراطی از مواد و الکل دست به بازآفرینی عاطفی همان تجربه ی دوران کودکی میزند.
و اما تکنیک تجربی که به یاری او می آید در قسمت پایانی سریال، نقش مهم خود را در درمان پاتریک نشان میدهد.
این تکنیک از طریق تصویر سازی ذهنی و برقراری یک گفتگوی درونی بالغانه، خاطره ی آسیب زننده در گذشته را بازسازی میکند. جایی از سریال که پاتریک کوچک در دستشویی است و صدای فریاد پدر را میشنود. و این بار پاتریک آسیب دیده نه به عنوان یک قربانی بلکه به عنوان یک فرد بالغ وارد صحنه میشود و شرایط را مدیریت میکند. او با شجاعت به پدر خود که درخواست غیر منصفانه ی خود را از او دارد «نه» می گوید و جمله ای را که در طول سریال در لحظات برون ریزی هیجانی از زبان پاتریک میشنویم ولی در حالت استیصال و ناامیدی، این بار از زبان پاتریک ر حالت بالغانه میشنویم. او از طریق تصویر سازی ذهنی وارد همان تجربه ی آسیب زا شده است. با اقتدار به پدرش میگوید: «هیچ کس حق ندارد این رفتار را با دیگری داشته باشد». از طریق این تجربه بازسازی شده بار منفی عاطفی که برای او زجرآور و نابود کننده است کاهش میابد.
و سکانس پایانی ، او در طی یک تماس تلفنی با همسرش میگوید از دیدن ارواح خسته شده است و بعد از پایان گفت و گو به سمت دری میرود که نوری درخشان بر آن افتاده است.
گشودن در و به سمت نور رفتن نمادی از پایان گذشته ی تلخ پاتریک و رفتن به سمت تجربه ای نو و شروعی دوباره است.